پاتوق بچه باحالا

متن مرتبط با «من» در سایت پاتوق بچه باحالا نوشته شده است

قیافه ی من وقتی از بابام پول میخام!!!!

  • معرفی وبلاگ!!!

  • http://donyayaberozha.niloblog.com حتما سر بزنید.وب دوستم ...پشیمون نمیشید. نظرهم بدید!!! http://sohrab1.niloblog.com وب دیگه ی من.... لطفا سر بزنید و نظر بدید. ممنون ک ب وب من و دوستم سر میزنید... دوستان چرانظر نمیدید؟؟؟ خوشحال میشم نظر بدید...         ,وبلاگ.من.دوستم.نظر.یاد. ...ادامه مطلب

  • کی برام کاپشن می خری...

  • دختر گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان کی برام کاپشن می خری ؟ مادر به چشمان معصوم دختر نگاه کرد و گفت : هر وقت برف بیاد . دختر امیدوارانه به دانه های ریز برف نگاه کرد . گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان داره برف میاد بریم کاپشن بخریم ؟! مادر این بار به عکس پدر، روی تاقچه نگاه کرد و گفت : الان که داره برف میاد . باشه هر وقت بند اومد …………………………………… یادمان باشد در اوج خوشی، بنده ای را فراموش نکنیم که در شبهای سرد زمستان، تنها همراهش اندوه و سرماست...         ,کاپشن، سرما، زمستان، نیازمند، دخترک تنها، اشک، مطالب زیبا، ...ادامه مطلب

  • زن نیازمند

  • لوئیز رفدفن، زنی بود با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی غم آلود وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت: شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت:  آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را پرداخت می کنم. جان گفت نسیه نمیدهم. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و به گفت و گوی بین آنها گوش می کرد، به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه میخواهد، من پرداخت می کنم. خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم میدهم، لیست خریدت کو؟ لوئیز گفت: اینجاست. صاحب مغازه گفت: لیستت را بگذار روی ترازو و به اندازه وزنش هر چه میخواهی ببر! لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در آورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت! خواربار فروش باورش نمی شد. لوئیز از سر رضایت خندید. مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد و کفه ی ترازو برابر نشد! آنقدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در این وقت، خواروبار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است! کاغذ لیست خرید نبود! دعای زن بود که نوشته بود:   ای خدای عزیزم! تو از نیاز من با خبری، آن را برآورده کن. ,خدای عزیز، زن و مغازه دار، لباسهای کهنه، خواربار فروش، مطالب زیبا، دعای زن، نیازمند، ...ادامه مطلب

  • خدایا با من بمان

  • میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده، از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی... از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده، خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای بدن را خدا در اختیارمان قرار داده است. آری خدای من، خدای مهربان من، به خودت قسم من نیز گاهی سخت دلم می گیرد از اینکه چگونه به این دنیایی که تو آفریدی بد وابسته می شویم و دیگر هیچ چیزی جز خودمان ارزشی پیدا نمی کند! آنقدر وابسته زیبایی هایش می شویم که تک زیبای عالم را به باد فراموشی می سپاریم. خدایا خودت میدانی در سخت ترین لحظه هایم نیز از یادت غافل نبودم، حتی در لحظه های از دست دادن عزیزانم، چرا که میدانم مقصد تو هستی و همه چیز بسوی تو باز آید... خدایا باز تو میدانی برای هیچ چیزی طمع نکردم و از داشته هایم گذشتم که همگان نیز بهره ببرند تا شادی ها را با هم شریک شویم... اما ! بسیار تاسف خوردم از غرورهای بی جا، از درویی ها و دروغ ها و از دست کسانی که زندگی دیگران را به ازای خوشنودی خود سیاه و تباه می کنند تا به داشته های خود بیفزایند و افتخار کنند، بی آنکه بدانند همه مسافریم و هیچ چیزی جز خوبی ماندگار نیست... خدایا نگذار شیطان درونمان یاد تو را از ما بگیرد که هیچ چیز تو نمی شود و خدایا از من نگیر شانه های پر محبتت را در این روزهایی که بغضم هوای شکستن دارد و چشمانم میل باریدن... ,یاد خدا، طمع انسان ها، فراموشی، وابستگی دنیا، خلقت هستی، مطالب زیبا، خدای مهربان، ...ادامه مطلب

  • از من عبور نکن!

  •   ابروهای همچو کمانت، تیر عشق را چنان بر دلم فرو برده که با هیچ مرهمی جای این زخم مداوا نمی شود. قانون جاذبه را بهم ریخته ای با چشمانت  و چه ظالمانه می دزدی نگاهت را از دلی که قوّت نفس هایش به دیدگان تو گره خورده. لبخندت همچو خورشید و لبانت چون ناب ترین شهد، دل می برد از هر کسی...! عاشقان و دلباختگان زیادی داری و من در کنج تنهایی خویش، دیوانه وار تورا دوست دارم امّا بی آنکه، تو از حال این دل با خبر باشی شعرهایم را همیشه از چشمان تو می دزدم و ترانه های دلتنگی سر می دهم... تو سرسری عبور نکن از این عاشقانه ...! هر بار که خنده هایت را با کسی قسمت میکنی، آرام آرام جان می دهم در عبور تلخ این ثانیه ها! ساده از من عبور نکن! تب این عشق درمان ندارد ...           عشق دردیست، دوایش نبود غیر وصال / عاشق آنست که دردش به جز از یار نگفت     , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها