پاتوق بچه باحالا

متن مرتبط با «تنهایی» در سایت پاتوق بچه باحالا نوشته شده است

دلیل تنهایی را دانستم

  • دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم وقتی محبت کردم و تنها شدم، وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...   دانستم; باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید     ,تنهایی، خدا، فهمیدن تنهایی، دانستن تنهایی، تنها شدن، تنها ماندن، دلیل تنهایی، ...ادامه مطلب

  • لبخند خدا

  • تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد. طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد. احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد: ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟! مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو.. صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد.. بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت. گذشت... انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده. زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد. و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.   ,خدای مهربان، فراموشی، تنهایی، صدای آشنا، بغض و درد، آغوش خدا، لبخند خدا، ...ادامه مطلب

  • لحظه های سخت زندگی

  • لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهاییت می گذاری و باز هیچ نمی گویی   لحظه هایی هست که دلت می خواهد فریاد زنی و خالی شوی از هر چه درد، ولی باز نمی توانی... و لحظه ایی که سخت تر از تمام لحظه هاست. لحظه ای که عادت می کنی به هر چه درد و چه سخت لحظه ایست..     ,لحظه های سخت زندگی، مطالب زیبا، مطالب پر محتوا، زندگی سخت، فریاد تنهایی، بغض درد اشک لبخند درد دل سنگینی بغض، لحظه پر درد، ...ادامه مطلب

  • قصه ی دلتنگی

  • پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خ     یلی هوایش را کرده... از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند! هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود... پسر: برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…! اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…   نه  اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی امان… دنیای من! تو خیلی وقته که… آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من… دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…! نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..! بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم… اما… تـو آرام بخواب…   ,تنهایی، مطالب زیبا، پسرک و دختر، پسر تنها، دلشکسته و تنها و خسته، مزار دختر، دلتنگی، ...ادامه مطلب

  • داستان زن و شوهر پیر

  •   زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد. پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود! .............. قدر کسایی که به زندگیتون معنا میدنو بدونید تا دیر نشده... ,پیرمرد و پیرزن، داستان زیبا، داستان پیرمرد و پیرزن، مطالب زیبا، قدر دانستن، زن و شوهر پیر، شبهای تنهایی، ...ادامه مطلب

  • وقتی دلت بگیرد

  •   وقتی دلت بگیرد، دیگر فرقی نمی کند کجا باشی! دلت می خواهد که فقط بباری... اما گاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد ! زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها و یا تنها راندن در یک مسیر مشخص با گوش دادن به یک ترانه پر از غم و یا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه... و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی، میان هجمه نگاه ها که بغضت بگیرد، سر بر می گردانی، سکوت می کنی و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد... مثل همین حالا ! لابد تو هم خیلی دلت گرفته که می خواهی بباری... ,وقتی دلت بگیرد، مطالب زیبا، هجمه نگاه ها، غرور که داشته باشی، بغضت که بگیرد، سکوت و غرور، تنهایی و دل گرفتن، ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها