پاتوق بچه باحالا

متن مرتبط با «مردفقیر» در سایت پاتوق بچه باحالا نوشته شده است

داستان مرد فقیر

  • در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست. ولی آن شخص بعد از کمی جستجو در جیب هایش پولی نیافت. فقیر همچنان خیره به او بود و انتظار می کشید و خوشحال از اینکه قرار است به او کمک شود. آن شخص ناراحت و پریشان شد از اینکه پولی نیافته تا به او کمک کند، در همین حال دستان سرما زده مرد فقیر را گرفت و رو به او گفت: " برادر عزیزم پولی ندارم که به تو کمک کنم، مرا ببخش " فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت: " تو بزرگترین هدیه را به من داده ای، تو مرا برادر خطاب کردی و این از همه چیز برای من با ارزشتر است "   ,مردفقیر، آدم نیکوکار، سرمای زمستان، انتظار، برادر، بزرگترین هدیه، داستان، مطالب زیباو غمگین، ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها